به وبلاگ كاغذ بي خط خوش آمديد

عضويت در وبلاگ
منوي اصلي
صفحه نخست
پست الکترونيک
آرشيو مطالب
فهرست مطالب وبلاگ
پروفایل
موضوعات
طنز
طنز
شعر
عاشقانه
شعر
عاشقانه
عکس
شعر
مطلب
ادبی
نویسندگان
ادبی
سخن بزرگان
تاریخی
تاریخ ایران
تاریخ جهان
آموزنده
مطالب نویسندگان
مطالب تاریخی
آموزنده
عمومی
عمومی
عکس
عکسهای هنری
عکسهای خنده دار
عکسهای جالب
علمی
پزشکی
علمی
اضافات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 113
بازدید کل : 231982
تعداد مطالب : 93
تعداد نظرات : 37
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آخرین مطالب
طراح قالب

Template By: NazTarin.Com

تبلیغات

معنای خوشبختی ............. مطلب ارسالی ازraha

 دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر
برازنده
پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از
دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد
چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر
لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من
نگهدارید
؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد

[+] نوشته شده توسط در 11 مهر 1390برچسب:, در ساعت 14:9 | |
کم کم یاد خواهی گرفت

کم کم یاد خواهی گرفت

تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را

این که عشق تکیه کردن نیست؛ و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

                 

کم کم یاد می‌گیری

که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغ خودت را پرورش دهی، به جای این که

منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی

[+] نوشته شده توسط سعيد در پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, در ساعت 10:28 | |
بی دلیل دوست دارم ......مطلب ارسالی ازraha

هوا سرد بود و دختر خود را در لباس هایش مچاله کرده بود.اما پسر بدون توجه به سرمای اطراف با آتش عشقی که در درونش شعله ور شده بود به دختر می نگریست گویا در عالم دیگه ای بود عالمی که همیشه آرزویش را داشت عالمی که در آن دختر به پسر می گفت دوستت دارم و اون سرشار از عشق و خوشی می شد.هر دو روی آخرین نیمکت پارک نشسته بودند که دختر رو کرد به پسر و گفت:

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟


ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط در 20 فروردين 1390برچسب:, در ساعت 8:29 | |
بوسه بر آب - مطلب ارسالی ازfarideh

 

بوسه بر آب  ----   شاهکار عــــــــــــــکاس انگليسی

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید  | BestIranGroups

. یک مرغ عشق آنقدر به تصویر خود در آب زل می زند که سرانجام شیفته آن می شود .
ارک هانکاکس، یک لحظه باور نکردنی را شکار کرده است
 
روزنامه دیلی تلگرافنوشته است که او برای گرفتن این عکس یک ماه تمام درنقطه مقابل این منطقه که محل گذر مرغان نغمه سری از این جنساست به کمین نشسته تا سرانجام به این تصاویر دست پیداکرده است
.

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید  | BestIranGroups


 

[+] نوشته شده توسط در 17 فروردين 1390برچسب:, در ساعت 7:27 | |
نهایت عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.
پدر  من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود...

[+] نوشته شده توسط سعيد در سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, در ساعت 5:59 | |
مطلب ارسالی ازمریم

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره
 دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره
 بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی
 دیگه دوست دارم واست رنگی نداره
و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه
 اینطوریه که دل همه آدما میشکنه

[+] نوشته شده توسط در 24 اسفند 1389برچسب:, در ساعت 13:0 | |
شهر هرت - مطلب ارسالی ازfarideh

تا بحال اصطلاح شهر هرت رو زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست

 
 - شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروه ند و رنگ سياه مستحب.

 

ادامه مطلب
[+] نوشته شده توسط در 23 اسفند 1389برچسب:, در ساعت 8:33 | |
پیرمرد و صندوق صدقه - مطلب ارسالی ازfarideh

 

پیرمرد و صندوق صدقه
پیرمرد و صندوق صدقه!
پيرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.
دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد.
در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می‌کند،
 
 منصرف شد!!!
 
[+] نوشته شده توسط در 23 اسفند 1389برچسب:, در ساعت 8:31 | |
صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتون خوش آمدید
آرشيو
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها:
افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:

مدير سایت :
سعيد
لينكستان
نرم افزار های توپ اندروید
سفیران
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان كاغذ بي خط و آدرس bargeh.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com


لينكدوني

مرد آزاد
مجموعه اشعارمريم حيدرزاده و فروغ فرخ زاد
chart
...نقطه چين...
sms* داستان کوتاه*خنده
کلبه عشق
عـکس.عشق.عـکس
با اميد به رحمت خدا زندگي كنيد
من و معشوقه ام خدا
ياس سپيد
به دنياي كشتي كج خوش آمديد
هر چه ميخواهد دل تنگت بگو
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

آرشيو پيوندهاي روزانه


CopyRight| 2009 , bargeh.LoxBlog.com , All Rights Reserved
Powered By Blogfa | Template By: LoxBlog.Com